امان از این دل بی سامان
که وقت پر پرزدنش جز ساحت ربوبی هیچ جا مجال آرامشش نخواهد شد
انگار تکه ای است دور افتاده از اصل وجودش...و نفخت فیه من روحی
وقتی دلم گرفت ناخواسته گفتم:
الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: أ لیس الله بکاف عبده؟
گفتم: أنا عبدک الضعیف الذلیل... من که لیاقت ندارم
گفتی: ان الله بالناس لرئوف الرحیم
گفتم: دلم پر از غمه .... ولی خدایا من معترفم : لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا....گفتی : فستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین
گفتم: راست میگی، اصلا توکلت علی الله
گفتی: ان الله یحب المتوکلین
و باز دل در برابرت تاب نیاورد و به خاک سجده افتاد و این تنها کاری بود که آموخته در برابر اوج عظمت عشق و بزرگیت
وآنگاه چون فرزندی که در آغوش مهر آرمیده آرام گرفت
و آنگاه گفتی:الا بذکر الله تطمئن القلوب
دلنامه ای بود مشترک از سید و حاجی :) که با اجازه سید جون به یادگار گذاشتم اینجا!
نویسنده » شاهد عروج » ساعت 9:0 صبح روز دوشنبه 90 آبان 9