عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم
تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم
با تو ام بانی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان
کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا
سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان
عاشقان در شوق پروازند از این "خاکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدان"
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان
نویسنده » شاهد عروج » ساعت 12:0 صبح روز پنج شنبه 90 آبان 19